صدای سکوت


 

 
نه چتری داشت

نه روزنامه ای

نه چمدانی...
 
عاشقش شدم...!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

از كجا میدانستم كه مسافر
 
است...
 
 
 
 
 
 
 
چرچيل(نخست وزير اسبق بريتانيا) روزي سوار تاکسي شده بود و به دفتر BBC
 
براي مصاحبه مي‌رفت. هنگامي که به آن جا رسيد به راننده گفت آقا لطفاً نيم
 
ساعت صبر کنيد تا من برگردم.
 
راننده گفت: “ نه آقا! من مي خواهم سريعاً به خانه بروم تا سخنراني
 
چرچيل را از راديو گوش دهم” .
 
چرچيل از علاقه‌ي اين فرد به خودش خوشحال و ذوق‌زده شد و يک 
اسکناس ده
 
پوندي به او داد. راننده با ديدن اسکناس گفت: “گور باباي چرچيل! اگر بخواهيد،
 
تا فردا هم اين‌جا منتظر مي‌مانم!”

 


 

فاصله دختر تا پير مرد يک نفر بود ؛ روي نيمکتي چوبي ؛

روبه روي يک آب نماي سنگي . پيرمرد از دختر پرسيد :

 - غمگيني؟

 - نه .

 - مطمئني ؟

 - نه .

 - چرا گريه مي کني ؟

 - دوستام منو دوست ندارن .

 - چرا ؟

 - چون قشنگ نيستم .

 - قبلا اينو به تو گفتن ؟

 - نه .

 - ولي تو قشنگ ترين

 دختري هستي که من تا

 حالا ديدم .

 - راست مي گي ؟

 - از ته قلبم آره

 دخترک بلند شد پيرمرد را بوسيد و به طرف دوستاش دويد ؛ شاد شاد.

 چند دقيقه بعد پير مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کيفش را باز کرد ؛

عصاي سفيدش را بيرون آورد و رفت !!!

 

شــک نـدارم هـمـین روزها ...

هیـچ گـرسـنه ای باقی نمــــی ماند ...

هـــمه سیــــر مـی شـوند, از زنــدگی ...
 
سه شنبه 13 خرداد 1393 18:51 |- amir -|


 

 

تابلو ؛ نقاش را ثروتمند کرد. 

شعر ِشاعر به چند زبان ترجمه شد. 

کارگردان جایزه ها را درو کرد... 

و هنوز سر همان چهار راه واکس میزند 

کودکی که بهترین سوژه بود

 


 

مايكل شوماخر چندين سال متوالي در مسابقات رالي در دنيا اول شد.

وقتي رمز موفقيتش را پرسيدند، در جواب گفت:

تنها رمز موفقيت من اين است كه

زماني كه ديگران ترمز مي گيرند، من گاز مي دهم .

 روزهاي برفي طولاني ترند ، براي کودکي که از سوراخ کفشش به

زمستان مي نگرد !

 


 

شرم میکنم با ترازوی کودک گرسنه کنار پیاده رو، وزن سیری ام را بکشم.

بــــــهانه گـــــــير ،زبــــــــــان نفهم … دلـــــــــــم را مـيگويـــــــــم … !

آخــــــــر تــــورا از کـــــــجا برايش بـــــــــياورم

 بــه هـــرکــس مـــی گـــویـــم "تـــــو"

بـــه خـــودش مــیــگـــیــرد. . .!

امـــا نـــمـــی دانــــــد کــــــه 

هــیـــچ کــس بـــرای مـن 

"تـــــــو

نـــمــی شـــود. . . . !

 

 
سه شنبه 13 خرداد 1393 18:50 |- amir -|

آخر مسابقه بوده و دونده اسپانيايي مي بينه که دونده کنيايي خيلي آروم داره

مي دوه. متوجه مي شه که دونده کنيايي فکر مي کنه مسابقه تموم شده. براي

همين به جاي اين که يک برد غيرمنصفانه به دست بياره، مي ره پشت حريفش و

خط پايان رو نشونش مي ده. توي مصاحبه اش هم گفته که وقتي ديدم سرعتش

رو کم کرد مي دونستم که مي تونم ازش جلو بزنم و برنده باشم، اما اين پيروزي

حق من نبود. براي همين رفتم سمتش و خط پايان رو نشونش دادم و اون تونست

اول بشه که البته لايق برنده شدن هم بود.

سه شنبه 13 خرداد 1393 18:49 |- amir -|

- واقعا هیچ متنی نتونستم برا این عکس بنویسم . اگه شما میتونید کمک کنید .ممنون

سه شنبه 13 خرداد 1393 18:47 |- amir -|


 
مصاحبه گر
 :
 
ترکش خمپاره پيشونيش رو چاک داده بود 
روي زمين افتاد و زمزمه ميکرد دوربين

رو برداشتم و رفتم بالاي سرش داشت اخرين نفساشو ميزد ازش پرسيدم اين

لحظات اخر چه حرفي براي مردم داري با لبخند گفت:از مردم کشورم ميخوام وقتي

براي خط کمپوت ميفرستن،عکس روي کمپوت ها رو نکنن گفتم داره ضبط ميشه

برادر يه حرف بهتري بگو با همون طنازي گفت..اخه نميدوني سه بار بهم رب گوجه

افتاده.  از خاطرات يک رزمنده

 

سه شنبه 13 خرداد 1393 18:47 |- amir -|

 

 *

 

هنــــوز برايـــــــــش مينويــــــــــسم

همـــــــــــانند کودک نـــابينايـــــــــــي

کــــه هر روز غـــــــذا ميريــــــــــــــزد

بــــــــــــراي ماهـــــــي مـــــــــــــرده اش . . . . .

 


 

 

سلامتي کارگري که صاحب کارش به نا حق زد تو گوشش

رفت که لباسشو عوض کنه بره خونه اما...

 ياد خرج مادر مريضش افتاد...

ياد اجاره خونه...

جهيزيه دخترش...

شهريه دانشگاه پسرش...

برگشت به صاحب کارش

گفت منو ببخشيد ...

 


†?a'§ : زیبا,
?Co?†i?uê?
سه شنبه 13 خرداد 1393 18:45 |- amir -|

حالم خوب است مثل پدربزرگ که گفت حالم خوب است ولي مرد !

 

 


 

 

بسته راهِ نفسم ، بغضُ و دِلم شعلهِ وَر است

چون يتيمي که به او، فُحشِ پدر داده کسي...

"مهدي اخوان ثالث"


مهربانم

دلواپس کدامین قرار بودی

که قرارمان

یادت رفت

***

دلتنگم

دلگیرم

بهانه میگیرم

دلتنگ چشمهای دوخته بر آستانه در

چشم های تو

چشم های من

اما چشمهای تو

به آستانه نرسید

فراموش کردی قرارمان را

اما من

دلگیرم از سفر

"نفرین به سفر"

"نفرین به جاده "


راه
راه
راه
****

 

می دانی؟!

هنوز پی سالها انتظار

شعرم ناتمام مانده است

" ای مهربان مسافر بی بازگشت من ...

بر روی کدامین دفتر بی انتها

مشق کنم دلتنگی هایم را

سه شنبه 13 خرداد 1393 18:44 |- amir -|

وقتی دلبر داری 

باید از بقیه

دل ... بر ... داری !

 

 

پنج شنبه 26 تير 1388 23:12 |- amir -|

من ، تو : ما

یادت هست ؟

تمام شد 

حالا : تو ، او : شما

من هم به سلامت . . .

 

فراموشم نکن 

شايد سالها بعد،در گذرخيابانها از کنار هم بگويي آن غريبه چقدر شبيه

خاطراتم بود …

 


از سکـــوتــم بتـــرس ...!وقتــي که ساکـــت مي شوم ...لابـد همــه ي

درد دل هايــم رابــرده ام پيش خــــدا ...

خداي من بزرگتر از دشمني شماست. شايد من ضعيف تر از تو باشم

ولي خداي من قطعا از تو قوي تره !!

 


 


فقط دعا كنيد پدرم شهيد بشه!

خشكم زد. گفتم دخترم اين چه دعاييه؟

گفت:آخه بابام موجيه!

گفتم خوب انشاالله خوب ميشه، چرادعاكنم شهيد بشه؟

آخه هروقت موج ميگيردش و حال خودشو نميفهمه شروع ميكنه منو

و مادر و برادر رو كتك ميزنه! ، امامشكل ما اين نيست!

گفتم: دخترم پس مشكل چيه؟

گفت: بعداينكه حالش خوب ميشه ومتوجه ميشه چه كاري كرده.شروع

ميكنه دست و پاهاي همهمون را ماچ ميكنه و معذرت خواهي ميكنه.

حاجي ما طاقت نداريم شرمندگي پدرمون را ببينيم.

حاجي دعاكنيد پدرم شهيد بشه



سه شنبه 13 خرداد 1388 18:49 |- amir -|

?-†?êmê§