صدای سکوت


گاهی نیاز است دکتر به جای یک مشت قرص، برایت فریاد تجویز کند…
.
.
.
همه چیز خنده دار بود….
داشتن تو…!
بودن من ; ماندن ما….!!
رفتن تو…
این همه آه….
گاهی از این همه خنده گریه ام میگیرد….
.
.
.
کاش می شد زندگی را هم عوض کرد٬ مثل «چایی» وقتی که سرد می شود…
.
.
.
دُنـبـال ِ کَـلاغـیْ می گـردَم ،
تا قـآرقـآرَش رآ بـه فـال ِ نـیـکْ بـگیـرَم ،
وقـتـی…
قآصـِدَکـْ ـهـا هـمـه لال انـد
.
.
.
صداقت؟…. یادش گرامى…
غیرت؟….. به احترامش یک لحظه سکوت…
معرفت؟….. یابنده پاداش میگیرد…
مرام؟….. قطعه ی شهدا …
عشق؟ ….. از دم قسط…
واقـــعـــ ـا به کــــــجــ ـــــا چــــنــــ ـیـــــــن شـــــتـــ ــابـــــا ن؟؟؟
.
.
.
آدمای دنیای من فعل هایی را صرف میکنند که برایشان صرف داشته باشد!
.


†?a'§ : اس ام اس جدید,
?Co?†i?uê?
شنبه 17 خرداد 1393 19:22 |- amir -|

گفت :

من مادرت هستم که بهشت در دستان من بود.

گفتم :

پس چرا الان زیر پای توست ؟

گفت :

 آن را زمین گذاشتم تا تو را در آغوش بگیرم.

به افتخار مادرهاااااا

شنبه 17 خرداد 1393 19:19 |- amir -|

روزگاريست همه عرض بدن مي خواهند

همه از دوست فقط چشم و دهن مي خواهند

ديو هستند ولي مثل پري مي پوشند

 گرگ هايي كه لباس پدري مي پوشند

 آنچه ديدند به مقياس نظر مي سنجند

عشق ها را همه با دور كمر مي سنجند

 خب طبيعيست كه يك روزه به پايان برسد

 عشق هايي كه سر پيچ خيابان برسد

جمعه 16 خرداد 1393 10:50 |- amir -|

❤██(♥)██(♥)██(♥)██(♥)██❤


ای کــاش یا بـــــــــــودی ،


یـــــا از اول نبودی !!!


ایـــــن که هســـتی✓ و کنــــارم


نیســــتی... ✗ " دیـــــــــوانه ام


میکنــــــــــد " بفــــــهم بی انصــــــاف . . . !!!


❤██(♥)██(♥)██(♥)██(♥)██❤ 

پنج شنبه 15 خرداد 1393 17:24 |- amir -|

پنج شنبه 15 خرداد 1393 11:44 |- amir -|

مردم اغلب بی انصاف ، بی منطق و خودمحورند ولی آنان را ببخش...

اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم میکنند ولی مهربان

باش..

اگر شریف و  درستکار باشی فریبت میدهند ولی شریف و درستکار باش.

نیکی های امروزت را فراموش میکنند ولی نیکوکار باش.بهترین های خود را به دنیا

ببخش حتی اگر هیچگاه کافی نباشد و در نهایت میبینی هر آنچه هست همواره

میان تو و خداوند است نه میان تو و مردم...

چهار شنبه 14 خرداد 1393 18:19 |- amir -|

خداوندا

 اگر روزي بشر گردي

 ز حال ما باخبر گردي

 پشيمان مي شوي از قصه خلقت

 از اين بودن از اين بدعت

 خداوندا

نمي داني که انسان بودن و ماندن در اين دنيا

چه دشوار است

 چه زجري مي کشد آنکس که انسان است

و  از احساس سرشار است

چهار شنبه 14 خرداد 1393 18:15 |- amir -|

وقتي كه به دنيا اومدي تو تنها كسي بودي كه گريه مي كردي و بقيه مي

 

خنديدن ، سعي كن يه جوري زندگي كني وقتي رفتي تنها تو بخندي و بقيه

 گريه كنن

 


 

بهترين دوست اون دوستيه كه بتوني باهاش روي يك سكو ساكت بشيني و

 چيزي نگي و وقتي ازش دور ميشي حس كني بهترين گفتگوي عمرت

را داشتي

 


 

در عرض يك دقيقه ميشه يك نفر رو خرد كرد در يك ساعت ميشه يكي رو

 دوست داشت و در يك روز ميشه عاشق شد ، ولي يك عمر طول مي كشه

 تا كسي رو فراموش كرد

 




دنبال نگاهها نرو چون مي تونن گولت بزنن، دنبال دارايي نرو چون كم كم

 

افول مي كنه ، دنبال كسي باش كه باعث بشه لبخند بزني چون فقط با يك

 لبخند ميشه يه روز تيره رو روشن كرد ، كسي رو پيدا كن كه تو رو شاد كنه

 


 

 دقايقي تو زندگي هستن كه دلت براي كسي اونقدر تنگ ميشه كه

می خواي اونو از رويات بكشي بيرون و توي دنياي واقعي بغلش كني.

 


 

عشق با يك لبخند شروع ميشه با يك بوسه رشد مي كنه و با اشك تموم

مي شه .

 


 

دشمنت را دوست بدار، زيرا کسى بهتر از او اشتباهات تو را نمى گويد.

 


 

 دروغ مانند برف است و هرچه آن را بگردانى بزرگتر مى شود.

 


 

 رنج مي دهيم و رنج مي بريم و هميشه آنکس که رنج مي برد، بدبخت تر

نيست

 

چهار شنبه 14 خرداد 1393 18:6 |- amir -|

زمستان سر خیلی ها کلاه گذاشت .

 

مرگ حق است و همه روزی به حق شان می رسند .

تمام زندگی ام قسطی است اما گوشم بدهکار نیست .

آنهایی که مردم را سیاه میکنند پیش خدا روسیاهند .

برای اینکه صدای شکستن دلش شنیده نشود ، با صدای بلند می خندید .

چون می خواست رک حرف بزند ، پوستش را کند .

آن قدر آرزو به گور بردم که محلی برای جسدم باقی نماند .

عجب دنیایی است، درشکه را اسب می کشد ولی انعام را درشکه چی می گیرد .

اگر دلتان "قرص" است از "دردسر" نترسید .

از ترس سایه اش چراغ را خاموش کرد و به چاله افتاد .

چهار شنبه 14 خرداد 1393 12:3 |- amir -|

می آیم و می گـریم در یـک شب بـارانی   

وقتی که تو هم حتی این درد نمی دانی

در عمق نـگاه امشب جـز درد نمی گنجد 

مانده است خوشی هایم در کیف دبستانی

لالایی بـاران را در گــوش دلــم خـوانـدنـد       

صبح است دمی بنشین ای دل دل طوفانی

می بـارد و می ریزد بـر پـهنک رخـسارم     

اشکی که نمی بینی رازی که نمی دانی

بـر سایـه ی دیـواری آویـختم از انـدوه         

می ریخت فرو بر سر ویرانی و ویرانی

بـاران نـگاهـم را بــر آینه مـی بــارم                    

این کیست در آئینه تندیس پریشانی

شعرمن و شعرتو خون شیهه ی طوفانهاست 

بـر دار و ببر مـارا دریـا تـو بــه مهمانی

در جاده به دنبالت می آیم و کوچت را          

می بینم و می گریم در یک شب بارانی

                                                  شهرام زلالی

 

چهار شنبه 14 خرداد 1393 11:45 |- amir -|

?-†?êmê§